الهه نور
برای لحظات شیرینی که با هم در سفر داشتیم: از کجا می آیم از فضایی تهی از نام و نشان می آیم از سراپرده ی اسرار نهان می آیم از فراسوی زمان می آیم رو به رو گنبد هارونیه پشت سر مقبره ی فردوسی همچنان از عقب سر نگران می آیم موج مهتاب شب شهریور و شنای شب شهریور در چشمه ی نور آسمان خوشه ی پروین جوزا کره ی کامل ماه آه شب شعر و تب شعر هر چه می خواهم ساکت باشم باز اما به زبان می آیم طوس در خلوت شب در و دروازه یله مست اندیشه و اشراق شکوفا شاداب دلش و دستش پاک جرعه ی جان و خرد می فشاند بر خاک چه بگویم به کجا رفتم پیر وز کجا دارم اینگونه جوان می آیم از تماشای بی پرده ی شعر از حضور کلمات عریان از فضایی که توان دیدن و گفتن نتوان می آیم از مزار اخوان می آیم مرتضی امیری اسفندقه ---------------------------------------------------------------------------------- چهره در هم کشید و با اندوه، از ته دل بلند آه کشید هر کسی که به حجله خیره شد و عاقبت دست از نگاه کشید یک روبان دور قاب زندگی آن پسر، یک خط سیاه کشید جذبه ی چشم هاش در تصویر، همه را پشت خود به راه کشید زندگی روی دیگرش را زود به رخ مرد بی گناه کشید گورکن ماهرانه روی سرش، سنگ را مثل سرپناه کشید شاید آمد کسی سر خاکم، دستی از لطف گاه گاه کشید